(یادداشتی بر مجموعه داستان داستان های کُلَوان، علیرضا رضاپور، نشر به نگار، «سری جدید کتاب های عصر چهارشنبه ما، زیر نظر کیهان خانجانی»،1394 )
پوریا شریفیان / روزنامه فرهیختگان – مهر 94
خواننده با نگاهی به فهرست کتاب داستان های کُلَوان متوجه می شود که در نام تمام داستان ها کلمۀ «کُلَوان» به چشم می خورد. در همین جا اولین درگیری خواننده ایجاد می شود: در کُلَوان چه خبر است؟
تمام داستان های مجموعه در روستایی در شمال ایران به نام کُلَوان می گذرد. با این که در داستان ها با کلماتی از زبان تالشی مواجه میشویم، نثر داستان آنقدر روان و ساده و سالم است که خواننده را به دنبال خود میکشاند. نویسنده تسلط کاملی بر طرز فکر، نوع نگرش و کلام اهالی کُلَوان دارد، همین امر سبب شده که عنصر دیالوگ در تمامی داستان ها از کیفیت بالایی برخوردار باشد. دیالوگهای طبیعی، ملموس و کاربردی به شخصیتها جان بخشیده و به خواننده این توانایی را میدهد که با آنها همزادپنداری کند. بر اساس همین توانایی نویسنده در دیالوگنویسی، داستان «رود کُلَوان» با زاویه دید بدون راوی به یکی از بهترین داستانهای مجموعه بدل شده است. در دیالوگهای بین مأمور و سرخان، تمام اجزای داستان از قبیل شخصیتپردازی، گره، کشمکش، تعلیق، محتوا پرداخت شده است. همین اتفاق در داستان «گنج کُلَوان» نیز رخ میدهد. داستانی در سه بخش که بخش دوم بر اساس دیالوگ بین مَشگلجان و زرافشانخانم نوشته شده و از جذابیت بیشتری نسبت به دو بخش دیگر برخوردار است.
برای عناصر تمام داستانهای مجموعه میتوان معایب و محاسنی را برشمرد اما با نگاهی کلی متوجه می-شویم که برخی از داستانها از یک مشکل مشترک ضربه خوردهاند. نویسنده با ویژگیهای اهالی کُلَوان آشناست و بر تفکر و کلام آنها تسلط دارد، همین شناخت و توانایی، پاشنهی آشیل او شده است. در بسیاری از داستانها توجه بیش از حد نویسنده به ذهن و کلام راوی و یا شخصیتهای اصلی، سبب شده که پرداخت سایر اجزا با مشکل مواجه شود. به عنوان مثال داستان «مادر کُلَوان»، داستان پسری کُلَوانی است که در رشت مشغول به کار است و با دادن قرصهای اشتباه به مادرش، خود را مقصر مرگ او میداند. داستان به شکل مناسبی شروع میشود، خواننده در همان ابتدا خود را در فضا میبیند، خیلی زود با گره مواجه میشود و بر اساس ذهن سیال راوی، کشمکش و تعلیق رخ میدهد اما پس از خواندن داستان چند پرسش ساده را میتوان مطرح کرد: آیا چیزی از ظاهر مدیر و همکار راوی میدانید؟ در مورد دَدِه چطور؟ در مورد بَبِه؟ زرافشانخانم؟ مسلماً قرصها نقش تعیین کنندهای در داستان داشتهاند، چه رنگی بودند؟ فضای روستایی که راوی در خاطراتش مرور میکند، به تصویر کشیده شده است؟ مشکل اینجاست که نویسنده بیش از حد درگیر ذهن راوی شده است، طوری که بسیاری از پارامترهای خارج از ذهن او را نبیند. این امر بویژه زمانی که راوی خاطرات گذشته را در ذهن مرور میکند و نویسنده نیاز داشته که به لایههای عمیقتری از ذهن او دسترسی پیدا کند، تشدید میشود.
داستان «کتاب کُلَوان» و «عروس کُلَوان» نیز به طریقی دیگر از مشکل مشابهی برخوردارند. در این دو داستان، نویسنده به شدت مجذوب توانایی تسلط خود بر زبان پیرزن روستایی شده و این امر لطماتی را به سایر اجزای داستان وارد کرده است. در داستان «کتاب کُلَوان» اگر گره داستان را دستگیرشدن فرزند بدانیم، دلیل دستگیری برای خواننده خیلی زود مشخص میشود و کشمکش و تعلیق خاصی از جنس عمل داستانی رخ نمیدهد. اگر فرض کنیم که گره داستانی در اشتباه پیرزن باشد که باعث دستگیری فرزندش شده است، گرهافکنی دقیقا جایی رخ میدهد که در همانجا گرهگشایی نیز اتفاق میافتد و خواننده دچار کشمکش و تعلیق نمیشود. در حقیقت بخش عمدهای از داستان حول کلام طبیعی و شیرینی زبان پیرزن میگردد.
داستانهای « عاشق کُلَوان»، «خواستگار کُلَوان»، «گنج کُلَوان» و «هفت سنگ کُلَوان» نیز به طرق مشابه از چنین مشکلاتی صدمه دیدهاند.
بررسی داستان «پسر کُلَوان» این مشکل را شفافتر میکند. «پسر کُلَوان» داستان پسر بچهی هفتسالهای است که تازه ختنه شده و مادری خرافاتی و پدری خوشگذران دارد. از همان ابتدا، دیالوگها، به مانند تمامی داستانهای دیگر مجموعه، طبیعی و ملموس هستند و سبب میشوند که شخصیتها برای خواننده کاملاً زنده باشند. تا میانهی داستان، موضوع اعتقادات مادر و بحث او با پدر به موازات ختنه کودک و جای آن که عفونی شده است، به پیش میرود. ریزبینی زیبا و جذاب نویسنده، هم در موضوع بحث دَدِه و بَبِه و هم در مورد ختنهی کودک و عفونت ناشی از آن، سبب شده است که این دو موضوع به موازات هم فضایی جذاب برای خواننده ایجاد کنند. اما از میانهی داستان، درست جایی که نویسنده صحبت چند روز بعد را به میان میآورد، به یکباره حجم زیادی از داستان به اعتقادات و کلام دَدِه و مشاجره او با دهیار و بَبِه اختصاص مییابد و همین امر بر ختنهی کودک و عمل داستانی سایه میافکند و آن را کمرنگ میکند؛ و موضوع ختنه و عفونت تنها در قالب تلاش کودک برای ادرار، همراه با سوزش خلاصه میشود که آن هم شکلی نمادین پیدا کرده است. در صورتی که اگر ریزبینی نویسنده در مورد موضوع ختنه، عفونت و به طور کلی عمل داستانی تا انتها ادامه مییافت، جذابیت داستان به طور قطع بیشتر میشد.
خوشبختانه طرح داستانهای «جنگ کلوان»، «ترانهی کلوان» و «برادران کلوان» از قابلیتی برخوردار است که سبب شده، این داستانها دچار چنین مشکلی نشوند. سوژهی این داستانها بر پایهی حرکت، تکاپو و عمل داستانی است. شخصیتها دائم در حال حرکت و جنب و جوش هستند و عمل داستانی موجب شده است که نویسنده در کلام و فکر آنها غرق نشود و همراه با شخصیتها حرکت کند، فضای اطراف را ببیند، اتفاقات را به تصویر بکشد و به تبعِ آن، عناصر را به خوبی پرداخت کند و داستانهایی سرشار از جذابیت و زیبایی خلق شوند. نکتهی دیگری درخشان بودن این داستانها را دو چندان کرده است؛ شخصیت اصلی این داستانها کودک هستند و از طرفی همهی ما میدانیم که ذهن و لایههای آن در یک کودک، بسیار محدودتر از یک فرد بالغ است و این امر سبب شده که نویسنده نتواند بیش از اندازه درگیر ذهن شخصیتها شود و عمل شخصیت را نمایش دهد. اجباری دلنشین که مطلوبیت این داستانها را افزایش داده است. بویژه در داستان «برادران کلوان» که در آن، خواننده با راویی مواجه است که چند دقیقه پس از سقوط برادرش از پل، او نیز میمیرد و اهالی روستا تنها جنازهی برادر را پیدا میکنند. دیالوگها، شخصیتپردازی، فضاپردازی و تمامی اجزای داستان به صورت یکپارچه در خدمت طرح قرار گرفته و آن را پیش میبرند. همه چیز دائماً در حرکت و تکاپو است و نویسنده فضا و عمل داستانی را به خوبی به تصویر کشیده است.