(یادداشتی بر مجموعه داستان کافه مهاجر، نغمه دهقانی، نشر بهنگار، «سری جدید کتابهای عصر چهارشنبه ما، زیر نظر کیهان خانجانی»، 1393)
پوریا شریفیان / روزنامه فرهیختگان – مهر94
در «کافه مهاجر» همانند نام مجموعه، داستانهای مجموعه حول شخصیتهای مهاجر به دبی است. البته موضوع تمامی داستانها به گونهای انتخاب شده که برای هر فرد ایرانی که حتی هیچ تجربهای از مهاجرت نداشته، قابل لمس باشد. از این حیث، نویسنده برای مجموعهی خود جغرافیای داستانی تازهای را انتخاب کرده است. جغرافیایی که هرچند سبب ایجاد محدودیت در انتخاب شخصیتها و موقعیتهای داستان شده اما از منظر مخاطب داستانها را دچار محدودیت نکرده و هر خوانندهای، اعم از مهاجر یا غیرمهاجر توانایی برقراری ارتباط با آنها را خواهد داشت. تمامی داستانهای مجموعه در فضای واقعگرا رخ میدهند و نویسنده توانسته است با نگاهی ریزبینانه که در توصیف و ترسیم فضای داستان دارد، اتفاقات و فضای موجود را برای خواننده ملموس کند. در کل میتوان گفت، نویسنده از پسِ عناصر سازندهی داستانها و سلامت آنها برآمده است. کل مجموعه از دیالوگهایی مناسب برخوردار است که اوج آن را میتوان در داستان کافه مهاجر مشاهده کرد. پرداخت مناسبی در مورد شخصیت و فضا صورت گرفته است و به بیان کلی، عناصر تشکیل دهندهی داستان از سلامت کافی برخوردارند.
البته به صورت موردی، در برش افقی داستانها، میتوان به برخی از این عناصر ایرادهایی وارد کرد. به عنوان مثال، سطرها و جملات غیرکاربردی در داستانها، و یا نیاز داستان های "عابر خیابان جمیرا" و "نخل طلایی" به دیالوگ های بیشتر و کاربردی تر. اما در این یادداشت – هرچند به صورت اجمالی - بحث بر سر موضوع دیگری است. موضوعی که به ویژه در داستان هایی که در فضای واقع گرا رخ می دهند، به وفور به چشم می خورد. پس از خوانش این مجموعه، اقتدار دو داستان "بچه ها" و"مسلم" در مجموعه، کاملاً مشهود است. فضاپردازی در هر دو داستان به ویژه در داستان "مسلم" به حد اعلای خود می رسد، اما این برتری صرفاً به دلیل فضاپردازی مناسب تر، طبیعی بودن دیالوگها، شخصیت پردازی و یا موضوعاتی از این قبیل نیست، این برتری ریشه در موضوع دیگری دارد.
در داستان "مسلم" با یک وضعیت خاص مواجه هستیم که بالأخص در مقایسه با سایر داستانهای مجموعه و اتفاقات آنها، وضعیتی ویژه محسوب میگردد. یک کارگاه خیاطی، چند کارگر با عقاید و ملیتهای گوناگون، یک جنازه، قیچی خونی و پلیس؛ وضعیتی کاملاً بحرانی، حاوی خشونت. در چنین شرایطی است که شخصیتهای داستان از حالت متعادل روزمرهی خود خارج میشوند و مجاز به کنش و واکنشهایی پیچیدهتر میگردند. بحران، فرصت را برای بروز تناقضات مهیا میکند. چالشی رخ خواهد داد که شخصیتها در مواجه با آن، ناچارند مورد واکاوی بیشتری قرار گیرند. در این پیچیدگی است که کلمات برای نفوذ به اعماق واقعیت و مفاهیم درگیر با آن، توانا میشوند. قیچی خونی، خشونت نهفته در کارگاه خیاطی و وضعیت بحرانی است که تعادل دروغین روزمره و لایهی کشیده شده بر واقعیت را پس میزند و اجازه میدهد که کلمات به انتقال احساسات متعارف، بسنده نکنند و به ریشهی احساسات، ریشهی مفاهیم بپردازند. در فضایی که اوج پیچیدگی آن تنها احساس خستگی است، غمی است که میلیونها انسان آن را در جهان لمس کرده-اند، مشکلی است که هزاران نفر روزانه با آن درگیرند، کلمات به شدت محدودیت پیدا میکنند و متن نهایتاً ابزاری برای لمس و انتقال احساس میشود، در صورتی که بحران و وضعیت خاص، همانند زمین حاصل-خیزی است که زمینه را برای رویش پیچیدگیها، تناقضات و گسترش زیرلایهها مهیا میکند.
در داستان "بچهها" اتفاق بحرانی رخ نداده است، داستان با دعوای دو کودک شروع میشود، اتفاقی بسیار معمولی اما اقتدار داستان در مجموعه کاملاً مشخص است. با ادامهی داستان مشخص میشود که والدین هر دو کودک، بازماندهی یک جنگ هستند و حال هر دو مقیم کشوری دیگر. در داستان اتفاق خاصی رخ نداده است، هرکدام از این مسائل به صورت مجزا کاملاً معمولی محسوب میشوند. زن و مردی که در کودکی خود، در کشورهایی زندگی کردهاند که در جنگ با یکدیگر به سر میبردهاند، دو کودک خردسال که با یکدیگر دعوا کردهاند و مداخلهی والدین در دعوای کودکان. اما گره خوردن این مسائل در یک زمان کوتاه است که واقعیت را دچار پیچیدگی میکند. در این داستان، دیگر بحران زمینهساز پیچیدگی نیست بلکه یک نگاه غیرمعمول به اتفاقات کاملاً معمولی، واقعیت را دچار چالش میکند. نگاهی که در ساحت داستان جلوهگر میشود. در خارج از گود و میدان داستان، این اتفاق ماجرایی است بسیار ساده. دعوای کودکان و طبق معمول دخالت والدین. اما با به چنگ انداختن آن در ادبیات و نگاهی غیرمعمول و هنرمندانه به آن، واقعیت تعادل خود را از دست خواهد داد؛ و زیر آرامش ظاهری واقعیت، تلاطمی هویدا میشود. در دنیای داستان، بخشی از واقعیت، جلوه-گر میشود که در زندگی حقیقی مشخص و مورد توجه نیست. این چنین است که درونیات شخصیتها بروز پیدا میکند و به مفاهیم تاریخی گره میخورد و دیالوگها بار معنایی مییابند. دعوای سادهی دو کودک به جدال دو کشور و مفهوم جنگ متصل میشود. بدون این که بحران و وضعیت خاصی رخ دهد، پیچیدگی نهفته در واقعیتِ به ظاهر متعادل، در ساحت داستان نمایان میشود.
ملموس کردن واقعیت صرف، در ساحت ادبیات رئالیستی، رسالت داستان نیست. از همین روست که میلان کوندرا میگوید: «تاریخ هنر در ستیز با تاریخ بشریت». واقعیتی که در قالب داستان عرضه میشود، متفاوت با واقعیتی است که همگان در پیرامون خویش مشاهده میکنند و چه بسا در ستیز با آن نیز باشد. ستیزی که از جنس اسلحه نیست، از جنس به چالش کشیدن مفاهیم است، از جنس نمایان ساختن تناقضها و عدم تعادل در سادهترین و معمولترینِ مسائل. واقعیت مورد عرضه در داستان، تعادلپذیر نیست، پرچالش، متناقض، ناهنجار است و گاه مفاهیم اصیل را به سخره میگیرد و ارزشها را واژگون میکند. بی-سبب نیست که برخی نوشتن در قالب رئالیستی را دشوارتر از هر مکتب ادبی دیگر میدانند. دشواری بر سر توصیف و ملموس کردن واقعیت صرف نیست، بلکه چالش این خواهد بود که واقعیتی را که چه بسا بارها و بارها رخ داده و خواهد داد، بدون آن که به امر واقعی آن لطمهای وارد کنیم، به گونهای متفاوت تجلی بخشیم.