اشاره: شادی حامدی آزاد، متولد ۱۳۵۹ تهران است؛ میگوید: نوجوان بودم که برای نخستین و آخرینبار داستانی نوشتم؛ داستانی علمی-تخیلی که همان زمان در مجلة جوانان از روزنامة اطلاعات منتشر شد. آن زمان بهشدت تحتتأثیر داستان «هوشمندان سیارة اوراک» نوشتة خانم فریبا کلهر بودم. داستان من هم حالوهوایی مانند آن کتاب داشت و حتی اسم بعضی از شخصیتهای محبوبم در آن کتاب را برای داستان خودم انتخاب کرده بودم! خواندن کتابهایی از ایندست و نیز سری کتابهای آیزاک آسیموف (مجموعه کتابهای علم به زبان ساده) و زندگینامة ویلیام هرشل مرا در همان سنین نوجوانی به علم نجوم علاقهمند کرد. نجوم را در کلاسهای رصدخانة زعفرانیة تهران و نیز با خواندن ماهنامة نجوم پی گرفتم. در رصدخانة زعفرانیه و ماهنامة نجوم دورههای مختصری در ترجمة متنهای علمی گذراندم. سپس در رشتة طراحی صنعتی وارد دانشگاه هنر تهران تحصیل کردم و همزمان همکار تحریریة ماهنامة نجوم شدم. بعد از فارغالتحصیلی از دانشگاه، دورة ویرایش و ترجمه را زیر نظر استادان ممتاز این رشته در مرکز نشر دانشگاهی طی کردم.
اگر یک نقطه شروع برای کار حرفهای بخواهیم بگذاریم، آن نقطه کجاست؟
پانزده سال از آغاز کار حرفهای من میگذرد. کارم ابتدا با ترجمة مقالههای نهچندان دشوار برای ماهنامة نجوم آغاز شد و پس از آن وارد حیطة ترجمة مقالههای تخصصیتر و کتابهای علمی شدم. از بیش از بیست عنوان کتابی که تابهحال ترجمه کردهام؛ دقیقاً بیست عنوانش علمی شامل نجوم، فیزیک، محیطزیست، تاریخ علم برای بزرگسالان، و ریاضیات، محیطزیست و انرژی برای کودکان و نوجوانان بوده است.
و ترجمه داستان از کجا آمد؟
از چند سال پیش، برای افزایش دامنة تجربیاتم و ارضای حس کنجاوی خودم، به ترجمة داستان فکر میکردم ولی اعتماد به نفس واردشدن به این حیطه را نداشتم. فکر میکردم هنوز تسلط کافی به زبان فارسی، از نظر ادبی، ندارم و میترسیدم که نتیجة کار آنطور که دوست دارم نشود. حدود شش سال پیش داستانی علمی-تخیلی از آرتور سی. کلارک ترجمه کردم که بخشی از یک سهگانه بود ولی متأسفانه انتشارات سفارشدهندة آن کار، پیش از بهسرانجامرسیدن کار، تعطیل شد و آن ترجمه به بایگانی سپرده شد. از آن زمان مترصد فرصت بودم تا اینکه با کتاب خاطرات نویسندهای ایرانی-آمریکایی آشنا شدم. کشش آن داستان برایم بهحدی بود که به من جسارت داد به ایشان پیشنهاد ترجمهاش را بدهم. ایشان هم، بعد از بررسی نمونهای از کارم، لطف کردند و ترجمة کتاب خاطراتشان را بهدست من سپردند که البته آن کتاب در تیراژی محدود در آمریکا منتشر شد. ولی لذتی که از ترجمهاش بردم و همچنین لطفی که از سوی خوانندگان و برخی منتقدان کتاب شامل حالم شد، به من جرئت واردشدن به وادی ترجمة داستان را داد.
ترجمه و نویسندگی چقدر به هم شبیهاند؟
به نظرم از این نظر به هم شبیهاند که مترجم هم باید مانند نویسنده به زبان مقصد یعنی زبان نوشتن داستان یا برگردان در ترجمه، تسلط کافی داشته باشد و پیچوخمها و ظرافتهایش را بهخوبی بشناسد و با اصول نحوی زبان آشنایی کافی داشته باشد. دیگر اینکه مترجم هم باید قوة خلاقه داشته باشد تا بتواند به بهترین شکل ممکن داستانی را که در زبانی دیگر میخواند به زبان مقصد برای مخاطب تعریف کند. البته باید مراقب باشد این خلاقیت بیش از حد نشود و به دستدرازی در کار نویسندة اصلی تبدیل نشود.
یک مترجم خوب باید چه ویژگیهایی داشته باشد؟
دانش کافی در زبان مبدأ و مقصد؛ هرچند، به نظرم رسیدن به دانش کامل و کافی هرگز میسر نیست، دستکم باید تلاش کند دانشش از هردو زبان روزآمد باشد. منابع معتبر و بهروز را در اختیار داشته باشد. مدام مطالعه کند و بداند که آموختن هرگز برایش تمامی ندارد. انعطافپذیر باشد؛ چه در بهکاربردن زبانهای مختلف برای متنهای گوناگون و چه در پذیرش تغییرات زبانی برای کمک به بهترشدن درک و فهم زبانی در جامعه. از ویرایش متنش هراس نداشته باشد و پذیرای نظر ویراستار باشد. بداند که با تعامل دوستانه با ویراستار میتواند متنش را شستهرفتهتر کند و خودش هم بر عیبهای کارش احاطه پیدا کند.
چه تمهیدی به کار میبرید تا لحن شما در مقام مترجم بر لحن نویسندة اصلی کتاب چیره نشود؟
البته تجربة من در ترجمة ادبی خیلی کوتاه است. در ترجمة علمی معمولاً نویسنده لحن خیلی آشکاری ندارد و سعی میکند خنثی بنویسد تا فقط مفهوم منتقل شود و مترجم هم همین رویه را در پیش میگیرد. البته بیشک بین نویسندگان علمی مختلف هم تفاوتهای ظریفی دیده میشود. اتفاقاً سه کتاب داستانی که در این مدت ترجمه کردهام، لحنهای خیلی متفاوتی داشتهاند. یکی خاطرهگویی بسیار تلخ، گزنده و واقعی؛ دومی طنز سیاسی و ترکیبی از رویدادهای واقعی تاریخی با تخیل محض و دیوانهوار؛ و سومی، که هنوز در دست ویرایش است، داستانی آمیزة تاریخ و تخیل روایتشده در حدود هفتاد سال پیش. امروز که این سه ترجمه را در مقام مقایسه میخوانم، به نظرم در نگاهداشتن این سه زبان موفق بودهام. تمهید خودآگاهی ندارم که شرحش بدهم ولی یکی از کارهایی که میکنم و چهبسا بر این موضوع تأثیر داشته باشد، این است که کتاب اصلی را پیش از ترجمه حتماً میخوانم و به زبان نویسنده توجه میکنم. سپس در بازخوانیهای بعد از ترجمه، اغلب کتاب را با صدای بلند برای خودم میخوانم و دقت میکنم که به زبان نویسنده نزدیک باشد.
رمان «پیرمرد صدساله» را یکی از مترجمان بهنام ایران هم ترجمه کرده است، چرا دوباره آن را ترجمه کردید؟
زمانی که تصمیم به ترجمة این کتاب گرفتم، در سایت کتابخانة ملی نام کتاب و نویسنده را جستوجو کردم (همچنین بهطور کلی در میان صفحههای خبری-ادبی فارسی در اینترنت) و وقتی مطمئن شدم کسی مشغول ترجمهاش نیست، کار را شروع کردم. تازه زمانی که کتاب در مراحل نهایی فنی بود، متوجه شدیم که ایشان هم کتاب را در دست ترجمه دارند. به هرحال، این دو ترجمه همزمان برای نمایشگاه کتاب 1393 منتشر شدند و هیچیک از ما بیشک قصد دوبارهکاری نداشتهایم. به نظرم وجود حتی چند ترجمه از یک کتاب گاهی مفید است، چون خوانندههای حرفهای و پیگیر کتاب و همچنین منتقدان میتوانند آنها را با هم مقایسه کند تا مترجم ضعیف بهاینترتیب از گردونه حذف شود و البته ترجمة خوب جای خودش را بهمرور باز میکند.
بازخوردها به ترجمة شما بهطور خاص، و نه خود کتاب، چطور بود؟
اگر بگویم بازخوردها مثبت بود، حمل بر خودستایی میشود؟ بهویژه از چندین نفر شنیدم که در رسیدن به زبان طنز نویسندة اصلی موفق عمل کردهام. خوشحالم که بسیاری از خوانندههای جدّی ادبیات و همچنین چند نفر از استادانم این ترجمه را از من پذیرفتند و حالا احساس میکنم میتوانم با اعتمادبهنفس بیشتری جلو بروم.
زمینة خاصی هست که مورد علاقة شما برای ترجمه باشد یا صرفاً هرکتاب جذابی را در هر زمینهای ترجمه میکنید؟
بیشک همچنان ترجمة متنهای علمی برایم در اولویت است؛ چراکه احساس میکنم ترویج علم به این شیوه یکی از وظایف من است. در این میان، متنهای تاریخ علم برایم جذابیت ویژهای دارند، چون فکر میکنم در لابهلای سطرهای تاریخ علم به نکات ظریفی میتوان رسید که چهبسا راهگشای جوانترها در پیمودن راه موفقیت باشد. در زمینة داستان، واقعیت این است که پس از کتاب «پیرمرد صدسالهای...» فکر میکنم میتوانم از پسِ ترجمة طنز برآیم و همچنین احساس میکنم چقدر جای این نوع ادبیات در بازار ایران خالی است؛ البته میدانم که این ژانر برای انتشار در ایران احتمالاً با مشکلاتی دستبهگریبان خواهد بود و هر کتابی را نمیتوان انتخاب کرد. درضمن با اینکه دوست ندارم از شاخهای به شاخة دیگر بپرم، دوست دارم کتابهای جذاب دیگری را هم ترجمه کنم که شاید در نگاه اول به هم شبیه نباشند. به هرحال، معیارم برای انتخاب کتاب یا قبول سفارش از ناشر، بیشک اول این است که خودم کتاب را بپسندم.
برای ترجمة کتاب «مسی، نیمار، رونالدو» دانش فوتبالی خاصی هم نیاز داشتید و اگر بله، چطور به آن رسیدید؟
این کتاب برای عامة مردم نوشته شده و کتاب تخصصی فوتبال نیست ولی در برگرداندن برخی اصطلاحات لازم بود که کمی با فوتبال آشنایی داشته باشم. البته من، جدا از ترجمة این کتاب، همیشه علاقهمند و پیگیر فوتبال بودهام و بنابراین با اصطلاحات این رشته آشنایی اولیه داشتم. ولی شاید باور نکنید اگر بگویم در دوران ترجمة این کتاب بیشتر فوتبال نگاه کردم و با دقت بیشتری به گزارشهای گزارشگران گوش کردم تا اصطلاحات را در زبان فارسی اشتباه نکنم. ویراستار کتاب هم البته در تصحیح اشتباهات کمکحالم بودند که ازشان سپاسگزارم.
کار با نشر بهنگار را چطور توصیف میکنید؟
کار با هر ناشری لطف خودش را دارد و تجربهای گرانبهاست. دوستی من با نشر بهنگار قدیمیتر از این دو کتاب است و با این همکاری جدید و لطفی که دوستان به من داشتند، دوستیمان قویتر شد. امیدوارم این حس خوب دوطرفه باشد و همکاریمان به شکلهای گوناگون همچنان ادامه داشته باشد.