پدیدآورندگان
- علی مسعودی نیا
علی مسعودینیا، متولد 1356 و اهل تهران است. از اواسط دهه 80کار روزنامهنگاری را آغاز کرده و سابقهی کار در روزنامههای اعتماد، شرق، اعتمادملی، کارگزاران و نشریلاتی چون شهروند امروز، نافه، تجربه، مهرنامه، نیمکت و شبکهی آفتاب کارنامه حرفهایاش را پربار کرده است. عمدهی فعالیت او در سالهای اخیر در عرصهی نقد ادبی بوده و چند سالی است که به قول خودش ناخواسته وارد عرصهی ترجمه هم شده است. او در حال حاضر در سرویس ادب و هنر روزنامهی کلید و تحریریهی مجلهی نیمکت کار میکند.
ترجمه آثار ادبی غربی، به خاطر حضور مترجمان قدیمی که اینکار را قبلاً انجام دادهاند کمی چالشبرانگیز نیست؟
نمیدانم. هست و نیست. هست چون اگر کاری را قبلاً مترجم صاحبنام و خوبی انجام داده باشد، رفتن به سراغش ریسک بزرگی خواهد بود و نیست چون هر ترجمهای خواهی و نخواهی تاویل مترجم است از متن. برای من زیاد چالش نبوده چون ادعایی در ترجمه ندارم و حتی زبانم هم آنقدرها خوب نیست.
«پرندگان» دوموریه، هم به خاطر نویسندهاش و هم بهخاطر فیلم اقتباسی هیچکاک از همین کتاب انتخاب سختی نبود؟
انتخاب سختی نبود چون انتخاب دلخواهی بود. این بخت را داشتم که خودم کتاب را انتخاب کنم و سفارش نبود. من عاشق نوشتههای دافنه دوموریه هستم و به هیچکاک هم ارادت دارم. حال و هوای گوتیک هم حال و هوای خوشایند من بوده همیشه. کتاب را با لذت فراوان ترجمه کردم و کوتاه هم بود و کلی خوش گذشت.
ترجمه شما بهخوبی توانسته حس ترس و وهمی را که در کتاب بود منتقل کند، چطور با کلمات به این حس و حال رسیدید؟
احتمالاً باید بگویم نظر لطف شماست که میگویم. نظر لطف شماست. من کار خاصی نکردم. سعی کردم کاملا به متن وفادار بمانم و سر انتخاب کلمات دقت بیشتری به خرج دهم. نثر دوموریه روان و ساده است و در موخرهی کتاب هم که مقالهای از اسلاووی ژیژک را گنجاندهام به همین نکته اشاره شده. خلاصه هر چه بوده هنر نویسنده بوده نه من. اهل شکستهنفسی هم نیستم. متن خودش خوب و ساده بود. نتیجهی کار اگر خوب است یا بد، محصول وفاداری من است به متن.
دنبال ترجمه در ژانر وحشت خواهید بود؟
اگر جیبم پر باشد کلاً دنبال ترجمهی چیز خاصی نخواهم بود. اما از آنجا که معمولاً جیبم پر نیست، اگر مجبور شوم ترجمه کنم کارهایی با این حال و هوا را دوست دارم. حالا ژانر وحشت به آن معنای سینماییاش نه. اما خیلی خوش دارم دو، سه تا کار دیگر از دوموریه هم ترجمه کنم. مثلا «مرا بار دیگر ببوس غریبه» یا «درخت سیب» یا «حالا نگاه نکن» را.
بازخورد مخاطبان نسبت به کتاب را چطور دیدید؟
کتاب آنطور که باید و شاید دیده نشد. یعنی نمیدانم کلاً چرا دیده نشد و حرف و حدیثی هم به دنبال نداشت طبیعتاً. فروش مختصری داشته تا به حال و خریداریش هم- نمیدانم به چه دلیل- کار آسانی نیست چون روی پیشخوان شهرکتابها نمیشود دیدش. آنچه که بازخورد گرفتم از اطرافیان و دوستان بوده و اکثراً هم رعایت حال مرا کردهاند و گفتهاند ترجمهی خوبی بوده. در هر صورت خودم از ترجمهی این کتاب خیلی خوشحالم. کاری بوده که دلم خواسته و انجامش دادهام. اگر دیده میشد خوشحالتر بودم، اما حالا هم که نشده عیبی ندارد. برای موفقیت در بازار کتاب باید بخت و اقبال هم یاری کند و این دفعه با من یاری نکرد.
همکاری با بهنگار تجربه خوبی بود؟
بله. میشد البته بهتر هم باشد. اما من راضی بودم. خانم سالار بهزادی و خانم آقایی خیلی لطف داشتند. خانم بهزادی کلی هم زحمت کشید در مراحل مختلف تهیهی کتاب. من راضی بودم و فقط قدری سر پخش کتاب گلایه داشتم و دارم که البته مشکلهای ناشر هم برایم قابل درک است. از داوود بیات هم باید تشکر کنم بابت طرح جلد خیلی خوبی که برای کتاب زد. میدانم که نشر بهنگار برنامهها و آرزوهای دور و درازی دارد. امیدوارم گردانندگانش بتوانند به آرزوهایشان برسند.